جدول جو
جدول جو

معنی کناره نشین - جستجوی لغت در جدول جو

کناره نشین
(تَ / تِرْ)
گوشه نشین. انزواطلب، ساحل نشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه در محل اجاره ای به سر می برد و به صاحب خانه اجاره بها می دهد، مستاجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
مستاجر، آنکه خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ رَ / رِ نِ)
انزواطلبی: خواست که بعدخراب البصره پای از میان کار کشیده دارد و دست به آغوش کناره نشینی و انزوا فراکند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
مستأجر.
- امثال:
اجاره نشین خوش نشین است، یعنی مستأجر هر جا را که نپسندد به آسانی تواند ترک کردن وجای دیگر اجاره کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ نُ / نِ / نَ)
کسی که در کجاوه نشیند. (ناظم الاطباء). آنکه در کجاوه قرار گیرد و سفر کند: کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ یُ / یَ بَ)
اجاره نشین. (یادداشت مؤلف). آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده است اقامت کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ کَ / کِ)
عزلت گزیدن از کار. (ناظم الاطباء). کناره گیری. کناره گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دور شدن. برکنار گردیدن: و هوشهنگ که چهارم بطن بود از فرزندان او، ولی عهد گردانید و به مرگ خویش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مردن. (یادداشت ایضاً) : وبایی عظیم پدید آمد پس هر کسی را عزیزی کناره می شد صورتی می ساخت مانند او. (فارسنامۀ ابن بلخی). چون پدرش کناره شد در شکم مادر بودو تاج بر شکم مادرش نهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی). و نزدیک منذر رفت و آنجا می بود تا پدرش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 75)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجاره نشین
تصویر اجاره نشین
مستاء جر آنکه در خانه و ملک دیگری جای گزین میشود: (اجاره نشین خوش نشین است) (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
سلاک نشین آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده اقامت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره نشین
تصویر اجاره نشین
((اِ زِ))
رخصت دادن، رخصت، گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالم، آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
((~. نِ))
مستأجر
فرهنگ فارسی معین
اجاره دار، کرایه نشین، مستاجر
متضاد: موجر
فرهنگ واژه مترادف متضاد